دوباره عشق
نوشته شده توسط : حامد

دوباره شب،دوباره طپش اين دل بي قرارم.

دوباره سايه ي حرف هاي تو که روي ديوار روبرو مي افتد.

دلم مي خواهد همه ي ديوارها پنجره شوند و من تو را ميان چشمهايم بنشانم.

دوباره شب،دوباره تنهايي و دوباره چشمهای خیس من.

دوباره شب،دوباره ياد تو که اين دل بي قرار را بيدار نگه داشته.

دوباره شب،دوباره تنهايي، دوباره سکوت، دوباره من و يک دنيا خاطره...

در ميان اين همه صورتكهاي فريب ،

به باور اينكه شانه هايت پناهگاهي مطمئن براي دردهايم است ،

چشمانم را بستم تا به شانه هاي مهربان تو تكيه زنم و راه بپيمايم .

اما تو !!!

بي توجه به كسي كه با ديدگاني بسته و

به پاس اعتماد به تو با همه شوق به سويت مي آيد ، رفتي

و من به جاي لمس شانه هاي تو ،

سنگيني سنگفرش خيابان را احساس كردم . . .

 





:: بازدید از این مطلب : 463
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: